جمعه خود را چگونه گذراندید؟
بعد از اینکه دیروز از خوشگذرونی با خانواده بعد از مدتتتت هااااا (یکی دو ماه) برگشتم، ساعت یک شب خوابیدم، به امید اینکه ۴ بیدار میشم. ساعت ۷ بیدار شدم. برای من کمالگرا این یعنی فاجعه. یعنی بهانه برای تنبلی.
همونجا گفتم مها، تو فقط صرفا چون ۳ ساعت رو از دست دادی میخوای کل روزت رو قربانی کنی؟ نشستهم پای ارائهایی که برای دوشنبه قولش رو دادم.
تا ۱۲ طول کشید. بخاطر نابلدیم:)))
با کلی دو دل بودن به آقای b پیام دادم که میشه یک نگاه به ارائه م بندازید؟
جوابی که انتظار داشتم
معلومه که نه!
چیزی که جواب داد
با کمال میل
من🤩
خلاصه کلیییی ازم اشتباه گرفته. پشیمون شدم از اینکه فرستادمش:) با خانواده یکم رفتم بیرون که مغز هنگ کرده و غصه دارم یکم آروم بشه. ساعت ۳ ظهر برگشتم و تاالان مشغول تصحیح اشتباهاتم بودم.
دوباره با کلی خجالت و دو دل بودن خیلی پر رو ارائهم رو پی دی اف کردم و به آقای B فرستادم. اینبار یک سری سوال هم گوشه کنار صفحه هام نوشتم تا جواب بده:)
الانم که دارم اینجا مینویسم. آقای b داره احتمالا ارائه م رو چک میکنه و سوالاتم رو جواب میده. یا شایدم داره به خانمش میگه
خانم، چه گیری کردم از دست این خنگ بچه/دختر؟؟
البته که باید بگم هیییچوفت بهمون بی احترامی نمیکنه. تا حالا بدترین خودمون رو بهش نشون دادیم و هرگز نه تن صداش بالا رفته و نه فحاشی کرده. فقط وقتی کل کلاس باهم نمره خراب میگیریم باهامون قهر میکنه😅
معلم کلاس سومم اونقدر به ما طفل های ۹ ساله فحش میداد و اونقدر نفرینمون میکرد که... یکبارم با خطکش آهنی زد توی سر بغل دستیم:))
یک روز از همون بدو ورود فحاشی رو شروع کرد، پنجره باز بود و یهو صدای یک آقایی اومد که گفت
خانم بسه، چرا داری بچه های مردم رو اینقدر الکی نفرین میکنی؟
از معلم کلاس سوم و چهارمم تا ابد متنفرم. و هرگز نمیبخشمشون :)